در هجران «پدر»، آن «شمس» فروزان


و باز هم بزرگان ادب از زبان من سخن می گویند؛ از زبان من که با گذشت شش سال هنوز نمی توانم و نمی خواهم هجران «پدر» را باور کنم، هجران آن «شمس» فروزانی که او را نیازی به توصیف نیست؛ که اظهر من الشمس است.


ادبیات فارسی روایت مدام هجرت و هجران است. بیشتر به هجرانی پرداخته که در پی آن امید وصال است؛ و کمتر درباره وصالی گفته که هجران را در پی دارد. شاید بتوان مولانا جلال الدین محمد بلخی را بزرگترین شاعری دانست که وصال را در ابتدا تجربه کرده است و به دنبال آن هجران شمس تبریز را.


می فرماید:

«ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته

دل میان خون نشسته، عقل و جان بگریسته

چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض

در عزای تو مکان و لا مکان بگریسته»


و در پی آن هجران آنچه می تواند آرامبخش آدمی باشد طمع و امید بر وصالی دیگرباره است:

«به دست هجر تو زارم، تو نیز می دانی

طمع به وصل تو دارم، تو نیز می دانی

چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت

نماند صبر و قرارم، تو نیز می دانی»


آری، امید بر وصالی دوباره در سرای عقبی، و همه تن دعا شدن و روزگار گذراندن برای دستیابی به آن.

خواجه حافظ شیرازی می فرماید:

«تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین

کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت

عمری است که عمرم همه در کار دعا رفت»


و باز می فرماید:

«چون سر آمد دولت شبهای وصل

بگذرد ایام هجران نیز هم»


و اینک در هجران پدر، آن یگانه دوران که اسطوره حقجویی و حقگویی و حقپویی و ذبح مصلحت به پای حقیقت بود، ما مانده ایم و دنیایی از متشابهات؛ و چه دشوار است حقیقت را از مصلحت بازشناختن. و بدون حضور آن شمس فروزان، اگر عنایت و لطف الهی نباشد بسا ره گم کنیم.


پروردگارا توفیقمان ده بر صبوری در فقدانش، و بر بصیرت در ادامه راهش.


پدر، هر روز بی تو روز مباداست!


جمله سکوت گشته ام و بزرگان از زبان من سخن می گویند:

«دیری است که خورشید رفته است از این کوی و گذار، تا که گل روید از این خاک نزار
باورم نیست بهار، باورم نیست بهار
عجب این فصل سکوت سنگین شد، دوستی با غم و اندوه و ستم دیرین شد
باورم نیست بهار، باورم نیست بهار»

پنج سال از رحلت پدر گذشت. پنج سال از رحلت آن عبد خالص خداوند که به حق منتظری بود که عبودیت را و عبادت راستین را در عمل ثابت کرد گذشت. او چونان خورشید درخشید، و اکنون در غروب او که «حجت مسلمانی ما» بود، از خداوند متعال استمداد می طلبیم که مبادا ره گم کنیم.
 
«وقتی تو نیستی، نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم
عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم، باشد برای روز مبادا...
[اما] هر روز بی تو روز مباداست!»

و پنج سال است که در سکوت زمزمه می کنم:

«به جستجوی تو بر درگاه کوه می گریم
به جستجوی تو در معبر بادها می گریم و در آستانه دریا
به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند، تا چند ورق خواهد خورد؟
نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد، متبرک باد نام تو
و ما همچنان دوره می کنیم شب را و روز را، هنوز را»

آری ما همچنان دوره می کنیم شب را و روز را، و صبوری می ورزیم؛ هرچند در این مصیبت عظیم چه جای صبوری است؟! مصیبتی که گذر زمان بر غم و اندوه آن می افزاید. اما «دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم».
پروردگارا توفیقمان ده بر صبوری در فقدانش، و بر بصیرت در ادامه راهش.


هر که در این بزم مقربتر است * جام بلا بیشترش می دهند


در این نوشتار کوتاه در صدد نیستم که در وصف "پدر" بگویم؛ قلم ها در وصف کمالات او بسیار نوشته اند؛ هرچند بدخواهان آن قلم ها را شکسته اند و می شکنند، و دهان ها را بسته اند و می بندند؛ بلکه می خواهم چند جمله ای درباره خودمان بگویم.


می خواهم بگویم که اگر نبود آیات قرآن و روایات معصومین و کلام بزرگان که اندکی آرامش و صبوری می آفریند، آتشی که 29 آذر 88 بر زندگی ما زد همه بود و نبود ما را نابود می ساخت و از آن چیزی باقی نمی گذاشت. آری در پناه آنهاست که فقدان پدر را و در پی آن هجران مادر را درک کرده ایم و باز هم روزگار می گذرانیم. روزگاری که لحظه ای از آن برایمان قابل تصور نبود.


«ایام هجر را گذراندیم و زنده ایم       ما را به سخت جانی خود این گمان نبود»

و همواره زمزمه می کنم که:

«او سفر کرد و کس نمی داند       من در این خاکدان چرا ماندم؟

آتشی بعد کاروان ماند            من همان آتشم که جا ماندم»


و در پی آن می خوانم آیاتی از قرآن کریم را که سفارش به صبر کردن و صبوری ورزیدن نموده است. و در ادامه کلام امام حسین(ع) را که در قتلگاه خویش با محبوبش نجوا می کند: «الهی رضاً برضائک و تسلیماً لأمرک». اما باز هم نیازمند توفیق الهی هستم که بتوانم تسلیم امر او باشم، و صبوری ورزم در این مصیبت بزرگ؛ نیازمند صبر ایوبم، و نیازمند صبر یعقوب در فراق یوسف.


و باز در عالم تخیل آرزو می کنم که ای کاش خداوند "امر به معروف" را و "نهی از منکر" را فریضه نفرموده بود، و ای کاش پدر مانند بسیارانی دیگر آسایش و آرامش خود را بر انجام این دو فریضه الهی ترجیح داده بود که در پی آن همه عمر آسایش خود را وقف آن ننماید و خود را فراوان و فراوان در معرض شداید دنیوی قرار ندهد. و اما شاید پاسخ من آیاتی از قرآن کریم باشد درباره اهمیت این دو فریضه الهی؛ که می فرماید: «بهترین امتی که برای مردم به ظهور رسیده است شمایید؛ چرا که امر به معروف می کنید و نهی از منکر می نمایید.» (سوره آل عمران، آیه 110). و در آیه ای دیگر حتی آن دو را بر فریضه های دیگری چون اقامه نماز و پرداختن زکات مقدم داشته است.


و نیز می خوانم آیات و روایات فراوانی را که علاوه بر این که علت وجود شداید و گرفتاریها را آزمایش انسان می خواند و بیان می دارد که به وسیله آنهاست که ایمان و صبر مردم آزموده می شود، سلوک انسان را علت اصلی این شداید می داند. آزمایشات و امتحانات الهی برای این جهت است که انسان در خلال آن گرفتاریها کمال یابد. در حقیقت منظور از آزمایش خداوند نوعی پرورش است؛ به این معنا که انسانها را به میدان عمل می کشد تا آزموده و ورزیده و پاک و پاکیزه شوند و لایق قرب الهی گردند. و شنیده ایم که: «البلاء للولاء»: هر که ولی خداست باید تمامی سختی ها و بلاهای این صراط مستقیم را به جان بخرد.

 

و اینها همه پاسخ می شود بر این پرسش که چرا پدر همه عمر خود را و همه آسایش خود را برای والایی ارزشهای اسلامی و انسانی وقف نمود. و اینها بود که او را از دیگران متمایز کرد و او را "منتظری" نمود؛ همین شداید و ابتلائات و امتحانات دنیوی بود که از او اسطوره ساخت؛ اسطوره شجاعت، مجاهدت، مقاومت و استواری؛ و اسطوره دینداری و آزادگی و وارستگی.


قرآن کریم از زبان حضرت لقمان بیان می فرماید که: «پسرم، نماز را برپا دار و به معروف امر کن و از منکر نهی نما و بر این کار از آنچه به تو می رسد صبر پیشه کن.» (سوره لقمان، آیه 17). می بینیم که به دنبال سفارش به انجام این دو فریضه، سفارش به صبوری شده است؛ بنابراین خداوند متعال بر این نکته اذعان دارد که در پس امر به معروف و نهی از منکر، ابتلائات و شداید بر انسان رو می آورد و باید در برابر آنها صبوری نماید.


و از همه اینها در می یابم که "منتظری" برای صیانت از ارزشهای اسلامی و انسانی یک آمر به معروف و ناهی از منکر حقیقی بود. بدین معنا که به انجام این دو فریضه می پرداخت و بر مصائب پس از آن صبوری می نمود؛ مصائبی که بر بیشتر عمر او سایه افکنده بود و زمان نمی شناخت: سالیانی حبس و زجر و شکنجه و تبعید در دوران پهلوی، و سالیانی حصر و هتک و بی حرمتی و تحدید در دوران جمهوری اسلامی.


و می بینیم که فریاد او و امر به معروف و نهی از منکر او در دوران جمهوری اسلامی بسا رساتر از گذشته است. چرا که منتظری خود را و خانواده اش را وقف مبارزات و مجاهدات برای برقراری نظامی که اصول و ارزشهای آن "استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی" بود قرار داده بود، و پس از پیروزی انقلاب اسلامی بایستی برای پیاده شدن آن ارزشها تلاش نماید؛ اما پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی وقتی دید بسیاری از ارزشها وا نهاده شد و دیگران تنها تلاششان حفظ نظام است و نه حفظ ارزشها، برای حفظ ارزشهای نظام سکوت نکرد و فریاد برآورد؛ او ارزشهای نظام جمهوری اسلامی را مقدس می دانست نه نفس وجود نظام را. و می فرمود: «آقایانی که می گویند "حفظ نظام واجب است" حفظ نظام از واجبات نفسی نیست بلکه حفظ نظام وجوب مقدمی دارد. حفظ نظام برای این است که در سایه نظام دستورات اسلام را اجرا کنیم، نه این که دستورات اسلام را زیر پا بگذاریم به اسم حفظ نظام».

ولی با کمال تأسف آنان که در دوران پهلوی در متن مبارزات و مجاهدات نبودند و بیرون از گود مبارزه از دور بر آن نظارت داشتند و یا حتی آنان که چندان اعتقادی به مبارزه با ظلم و بی عدالتی نداشتند، اندکی پس از استقرار جمهوری اسلامی امر به معروف و نهی از منکر و انتقادات آن مرد مبارزه و مجاهده را برنتافتند و قدر او را آنچنان که شایسته بود نشناختند؛ و کردند آنچه کردند و شد آنچه شد. قلم و زبان قاصر است از بیان ناسپاسی ها و هتک حرمت ها و حصر و زجری که بر او روا داشتند.


و ما تنها بر این دلخوشیم که پدر با کارنامه ای درخشان به دیدار یار شتافت؛ و از خود نیز کارنامه و آثار گرانبها و ماندگاری بر جای گذاشت. اکنون در عدم حضور پدر، حضور خاطرات او و مرور آثار و گاهشمار زندگی اش می تواند راهنمایان باشد. اما باز هم آنچه در وصف ماست این که:

«بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود       داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود»


پروردگارا! توفیقمان ده که از جمله حق جویان و حق پویان و حق گویان باشیم. و نیز توفیقمان ده بر صبوری در فقدانش.

 

خود را به فراموشی زده اند یا فراموش کرده اند؟!


رهبر جمهوری اسلامی ایران در روز 28 بهمن ماه 1391 در بیاناتی چنین گفته اند: «این که عده ای برخی را ضد ولایت و ضد بصیرت بنامند و شعار بدهند نظیر آنچه اخیراً در قم روی داد، اقدامی غلط است؛ و بنده کاملاً مخالف این کارها هستم؛ که قبلاً هم نظیر آن در مرقد مطهر حضرت امام (ره) اتفاق افتاد و به مسئولان تذکر دادم جلوی این کارها را بگیرند».

و نیز ادامه داده اند: «کسانی که راه می افتند و شعار می دهند اگر واقعاً حزب اللهی و مؤمن هستند بدانند که این کارها به ضرر کشور و خلاف شرع است؛ و اگر هم اعتنایی به این حرفها ندارند که حسابشان جداست».


عبارات جالب است. آنها را می خوانم و تعجب می کنم و با تمام وجود افسوس می خورم که مگر حضرت ایشان و یا دیگرانی که در این چند روز مشابه این عبارات را گفته اند و نوشته اند چنین وقایعی و چه بسا زشت تر از آن را که هیچ تازگی ندارد و مکرر در مکرر در شهر قم و یا دیگر شهرها اتفاق افتاده است فراموش کرده اند که اکنون چنین می گویند؟!


در این مختصر بر آنم تا اندکی از آنچه را که بر آیت الله العظمی منتظری رفت و جفاهایی را که در حق ایشان و علاقه مندانش روا داشتند ذکر نمایم. با توجه بر این که شرح این جفاها مبحث مفصلی است که در این نوشتار مختصر نمی گنجد، اما یادآوری اندکی از آن برای تذکر و عبرت خالی از لطف نیست. تذکر و عبرت برای آنانی که خود را به فراموشی زده اند یا فراموش کرده اند. اگر جفاها را فراموش کرده اند بدانند که بحمد الله در حافظه تاریخ و در خاطر مردم عزیزمان ماندگار است.

آنچه را آورده ام اکثرا برگرفته از کتاب خاطرات پدر است.

 

1 – دوازدهم دی ماه 1368، پس از سخنرانی پیرامون استقراض خارجی:

«پس از این سخنرانی نه تنها مسئولان به تذکرات من توجهی نکردند بلکه یک عده را تحریک کردند تا در نماز جمعه و مدرسه فیضیه و مقابل بیت من بیایند و شعارهای تهدیدآمیز بدهند و فحاشی کنند. در مدرسه فیضیه تجمع به راه انداختند، فرزندان مرحوم شهید سعیدی را تحریک کردند و آنان علیه من سخنرانی کردند، آقای حائری شیرازی در نماز جمعه شیراز و آقای ری شهری در اصفهان سخنان تندی علیه من گفتند و به دنبال آن هم روزنامه ها و مطبوعات وابسته شروع کردند به جنجال و اهانت، و گفتند فلانی دارد چوب لای چرخ دولت می گذارد و ساده اندیش است و از این حرفها! خلاصه با این کارها خواستند مساله را تحت الشعاع قرار دهند; و من روز شنبه قبل از شروع درس مجددا در این باره صحبت کردم و گفتم شما حالا گوش نمی دهید ده سال دیگر معلوم می شود که حرف من درست بوده و این استقراض به ضرر مملکت بوده است. اتفاقا به ده سال هم نکشید، چهار پنج سال بعد همه فهمیدند ضرر این کار بیشتر از منفعتش بوده؛ و هنوز هم دولت نتوانسته از زیر بار این بدهیها بیرون بیاید.» (کتاب خاطرات، جلد اول، صص 729 و 730).


2 – بیست و سوم بهمن 1371، پس از سخنرانی بیست و یک بهمن ماه:

«در آن زمان خفقان شدیدی علیه برخی نیروهای انقلاب به وجود آمده بود، تعداد زیادی از بچه های خوب انقلاب را به بهانه های مختلف بازداشت کرده بودند و هیچ کس صدایش بلند نمی شد و اعتراض نمی کرد، برخی مسئولان هم مصاحبه کرده و به دروغ ادعا کردند که ما حتی یک زندانی سیاسی در ایران نداریم! ... خلاصه در آن شرایط من احساس کردم که لازم است سکوت را بشکنم و در حد توان از حقوق بچه های مخلص انقلاب دفاع کنم و تذکراتی را که به نظرم می رسید گوشزد نمایم.


صحبتهای من در آن روز شاید کمتر از ربع ساعت بود، دو روز پس از این صحبتها یک عده را از نماز جمعه تحریک کردند و مقابل خانه ما تجمع کرده و با شعارهای زننده و پرتاب سنگ اقدام به تهدید نمودند. روز سوم هم تعدادی از آنان به طور هماهنگ به محل درس آمدند تا درس را به هم بزنند; من تصمیم گرفته بودم به هر ترتیب شده در درس حاضر شوم و درسم را بگویم ولی وقتی مشورت کردم عده ای معتقد بودند ممکن است اینها اهداف دیگری داشته باشند و در نهایت میان آنها و شاگردان درگیری و زد و خورد صورت بگیرد، روی این اساس چون نزدیک ماه مبارک رمضان هم بود - و سه روز بیشتر به تعطیلات حوزه نمانده بود - به احمد آقا گفتم برو اعلام کن درس تا بعد از ماه مبارک تعطیل است، و احمد هم همین کار را کرد و تقریبا برنامه آنان به هم خورد; ولی با این حال شروع کرده بودند به شعار دادن و ضرب و شتم بعضی از شاگردان، و اطلاعات هم که در صحنه حضور داشت علنا از آنها حمایت کرده و بعضی از شاگردان مضروب را دستگیر کرده بود.


خلاصه جو رعب و وحشت شدیدی درست کردند و این ادامه داشت تا اینکه در همان شب حدود ساعت ده به همراه حدود هزار نیروی نظامی به فرماندهی آقای روح الله حسینیان و با قطع برق و تلفن، منطقه را محاصره کرده و با جرثقیل و دستگاه برش و... اقدام به کندن درها و شکستن شیشه ها نمودند و وارد دفتر و حسینیه و تلفنخانه و خانه پاسدارها شدند و اموال شخصی از جمله اموال مربوط به مرحوم محمد و نیز آرشیو چهارده ساله ما را که مجموعه ارزشمندی بود - به گفته آقایان با چند وانت - بردند. خلاصه این تهاجم تا حدود ساعت سه بعد از نیمه شب ادامه داشت و همسایه ها و اهل محل را دچار وحشت و اضطراب نمود. متاسفانه در بعضی روزنامه ها اخبار و حوادث را به صورت وارونه منعکس کردند و هرچه خواستند نوشتند و این درحالی بود که ما حق یک کلمه تکذیب و دفاع نداشتیم.» (کتاب خاطرات، جلد اول، صص 734 و 744).


3 – دوم و سوم دی ماه 1373، پس از درگذشت آیت الله العظمی اراکی:

«بعد از فوت آیت الله اراکی جو را به صورت شدیدی مسموم کردند تا آنجا که بسیاری از علما از برگزاری مراسم ختم برای آیت الله اراکی صرف نظر کردند؛ چون آن روزها یک عده را به نام "حزب الله" و امثال آن راه انداخته بودند و در مراسم علما به نفع مرجعیت آقای خامنه ای شعار می دادند؛ روی این اساس من هم صلاح ندیدم برای آیت الله اراکی مراسم بگیرم و فقط پیام تسلیتی نوشتم. چون احتمال درگیری زیاد بود، حتی اعضای دفتر را جمع کردم و به آنان گفتم لازم نیست برای مرجعیت من تبلیغ کنید یا نفی دیگران را نمایید; اما یک وقت دیدم آقای خامنه ای درباره مساله مرجعیت سخنرانی کرد و به طور کنایه کالصریح علیه من موضعگیری نمود، البته از من نام نبرد ولی به گونه ای بود که همگان مرجع ضمیر را پیدا کردند، ایشان در این سخنرانی مطالب رادیوهای خارجی را بهانه کرده و حتی تعابیر تندی مثل " خیانت " را به من نسبت داد، پس از این سخنرانی بود که در سطح شهر قم اطلاعیه های مختلفی پخش شد که افراد را تحریک می کرد تا به بیت من حمله کنند، و بعد از نماز جمعه مجددا گروههای فشار را مقابل منزل ما جمع کردند و علیه من و آیت الله مومن - که بعضی مردم را به ما ارجاع داده بود - شعار دادند; فردای آن روز هم به محل درس آمدند و من با وجود همه خطرات در محل درس حاضر شدم و درسم را گفتم ولی آنان پس از پایان درس شروع کردند به شعار و اینکه فلانی مرجع بی بی سی است و اعدام باید گردد و...! بعد هم تریبون و لوازم حسینیه را شکستند و شاگردان را تهدید کردند که اگر فردا به درس بیایید با شما معامله ضد انقلاب می کنیم.  خلاصه روز بعد با دخالت شورای عالی امنیت ملی آن غائله خاتمه یافت و شاگردان هم شکایتی علیه مهاجمان تنظیم کردند و بعضی آقایان اساتید دانشگاه هم نامه ای به آقای هاشمی رفسنجانی نوشتند که البته هیچ گونه ترتیب اثری به آن داده نشد. آقا سعید هم نامه ای به آقای خامنه ای نوشت که طبق معمول آن هم بی جواب ماند.» (کتاب خاطرات، جلد اول، صص 751 و 752).


4 – بیست و هشتم آبان ماه 1376، پس از سخنرانی سیزدهم رجب 1418:

«در روز هفدهم رجب جمعی از آقایان مرتبط با شورای مدیریت حوزه به منزل آمدند و گفتند: "هدف شما از سخنرانی 13 رجب چه بود؟" گفتم : "من احساس تکلیف کردم و مطلب خلافی هم نگفته ام ". گفتند: "ممکن است جمعی عکس العمل نشان بدهند"، گفتم : "حق را باید گفت و من به وظیفه الهی خود عمل کردم، وانگهی سخنرانی انجام شده را که نمی شود برگرداند و جلوی پخش نوار آن را هم من گرفتم، و تا حال به خیر گذشته ". گفتند: "معلوم نیست و بناست فردا از ناحیه شورای مدیریت حوزه تعطیل اعلام و راهپیمایی انجام شود".


بالاخره در این میان عناصری مشغول توطئه شدند و گروههای متشکل از بچه های هتاک و بی باک و خرابکار را از اصفهان و تهران و جاهای دیگر جمع آوری کردند و به زور و تهدید برخی محصلین و شاگردان بیگناه مدارس را نیز اغفال کردند و یک راهپیمایی از طلاب جوان و محصلین و گروههای فشار به راه انداختند و به بازار هم فشار آوردند تعطیل شود، هرچند بازاریها مقاومت کردند. راهپیمایی را به طرف مسجد اعظم هدایت کردند و پس از سخنرانی تحریک آمیز آقای جوادی آملی، جمعیت را به طرف حسینیه شهدا و دفتر و بیت من سرازیر کردند، و تعدادی از آنان که کاملا سازماندهی شده بودند با شکستن دربها و قفلها حسینیه را اشغال کردند و هرچه توانستند از اشیای حسینیه و دفتر شکستند و پاره کردند و غارت نمودند و حتی قرآنها و کتب ادعیه و کتب علمی را نیز پاره کردند و حدود سه هزار عدد نوار کاست و ویدئویی از فقه و نهج البلاغه و اصول کافی را با خود بردند و جمعی از فضلا و طلاب را که در دفتر مشغول نماز جماعت ظهر و عصر بودند پس از کتک زدن و هتاکی بازداشت نمودند; و از قراری که نقل شد رئیس قوه قضاییه که باید حافظ امنیت جامعه باشد از تهران به قم آمد و دستور حمله به حسینیه و دفتر و بیت را صادر نمود و شب چهارشنبه به تهران بازگشت و در خطبه نماز جمعه تهران نیز هر چه خواست به هم بافت.


من به اشخاصی که اصرار داشتند اینجانب از منزل بیرون بروم با ناراحتی گفتم : "دفعه اول نیست که به من و هستی من حمله شده، یک بار از طرف آقای خامنه ای آمدند و هستی مرا غارت کردند، این بار بیایند در همین اطاق و کتابخانه مرا بکشند تا خیالشان برای همیشه راحت شود، من با پای خود از منزلم خارج نمی شوم."

 

در این میان بلندگوهای حسینیه را در اختیار گرفتند و مانند لشکر مهاجم پیروزمند با شعارهای انحرافی و اهانت آمیز در چندین روز متوالی هرچه خواستند گفتند و پخش کردند و شعارهای رکیک و اهانت آمیز نوشتند، و مرتبا اعلامیه های فحاشی و تهدیدآمیز تنظیم و پخش می شد و ناراحتی همه همسایگان را فراهم نمودند; گویی اینان بویی از انسانیت و عقل به مشامشان نخورده بود، و به خیال خودشان با این غارتگریها و فحاشی ها و هتاکی ها می خواستند از ولایت فقیه حمایت کنند.


بلندگوهای حسینیه تا چند روز در اختیار مهاجمین بود تا این که از قرار منقول جامعه مدرسین جلسه می گیرند و آقای مقتدایی به سراغ مهاجمین می آید، دادستان کل کشور – که باید جلوی مظالم و جنایات را بگیرد و با مهاجمین به خانه و کاشانه مردم برخورد قانونی کند – قانون شکنی ها، خرابکاریها و غارتگریها را تایید می کند.» (کتاب خاطرات، جلد اول، صص 774 تا 778).


پس از رحلت آیت الله العظمی منتظری


5 - پس از رحلت ایشان نیروهای بسیجی و حکومتی در تاریخ 30 آذر ماه 1388 با پایان یافتن مراسم تشییع با شکوه و بی ‏نظیر و تاریخی توسط مردم، به بیت و دفتر معظم‏له حمله و افراد شرکت کننده در مراسم را مورد ضرب و شتم قرار دادند و از برگزاری مراسم در مسجد اعظم قم جلوگیری نمودند و پس از اغتشاش در آن جلسه، مجددا به بیت و دفتر ایشان حمله و خساراتی را به‏ بار آوردند و افرادی را دستگیر نمودند.


6 – پنج ماه پس از رحلت معظم له در تاریخ 23 خرداد 1389 در یک تهاجم شبانه توسط نیروهای لباس شخصی و با حمایت آشکار نیروهای امنیتی و انتظامی به دفتر ایشان، پس از شکستن درب و شیشه های ساختمان، وجوه نقد موجود در گاوصندوق دفتر و وسایل صوتی و تصویری موجود در محل را به غارت برده و پس از جوش دادن مجدد دربها، درب دفتر را پلمب نمودند.


نکته قابل توجه این که موارد ذکر شده اصلی ترین حملاتی است که اراذل و اوباش حزب اللهی و افراد فریب خورده  نیز در آن سهیم بوده اند؛ حملات و غارتها و هتک حرمت ها و پلمب هایی که نیروهای رسمی حکومتی متشکل از وزارت اطلاعات و دادگاه ویژه روحانیت منحصرا به عهده داشته اند خارج از این مبحث بوده است.


امید این که تا پایان عمر حافظه مان یاریگرمان باشد؛ خصوصا آنچه را که در حافظه تاریخ ماندگار مانده است و خواهد ماند.

و امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.



تحقیق و تفکر ممنوع!


فیلترشکن کامپیوتر من غیر فعال شده بود. یکی دو روز بود که از حال و هوای دنیای اینترنت جدا افتاده بودم. بهتر دانستم که این دو روز را از سایت های بدون فیلتر استفاده کنم. چندی بود که می خواستم در مورد یک مطلب علمی تحقیق کنم؛ فرصتی مناسب بود برای بهره بردن از سایت گوگل. با کمال تعجب دیدم که صفحه اول گوگل باز می شود اما برای جستجوی هر کلمه یا عبارتی نیازمند فیلترشکن هستم. جستجو و تحقیق را رها کردم.


در روزهای گذشته هنگام ویراستاری یک کتاب به لغاتی برخورد کرده بودم که معنای دقیق آنها را نمی دانستم؛ آنها را بر کاغذی یادداشت کرده بودم، و حال را فرصتی مناسب برای یافتن معنای آنها از لغتنامه دهخدا دیدم. باور کردنی نبود و نیست که سایت لغتنامه دهخدا هم فیلتر بود.


البته این مطلب را آرام و بی سر و صدا می نویسم که روح بزرگ مرحوم علی اکبر دهخدا، بنیانگذار لغتنامه دهخدا بیش از این آزرده نگردد از دست آنان که در اداره امور عقلانیتی به کار نمی برند و با تحقیق و تفکر و فهمیدن آدمیان مخالف اند.


با کمال تأثر صفحه اول فیلترینگ، کاربران اینترنت را به چند سایت محدود مورد تأیید مسئولان راهنمایی می کند؛ و پس از گذشت چند ثانیه به صفحه ای دیگر می برد که با تصاویری از حرم پیامبر اکرم (ص) و ائمه بقیع و امام رضا (ع) مزین شده است.


اما مشخص نیست که چه ارتباطی وجود دارد بین این تنگ نظریها در استفاده از سایت های اینترنتی، و نام و تصویر معصومینی که انسانها را به تحقیق و تفکر فرا خوانده اند! تا آنجا که پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: «یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است».


امید این که در آینده ای نزدیک شاهد حاکم شدن عقلانیت بر کشورمان ایران باشیم.

و امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.


بیش از هزار روز می گذرد


بیش از هزار روز از رفتن او می گذرد، بیش از هزار روز است که آن قلب تپنده برای اسلام و برای مردم از تپش باز ایستاده است، بیش از هزار روز است که آن مرد خدا خدایی تر شده است.


و بیش از هزار روز است که من غرق شده در آن اقیانوس بیکران هنوز نتوانسته ام رفتنش را و عدم حضورش را باور نمایم، باور دنیایی بدون او ناممکن می نماید؛ اگر هستم و اگر نشانی از حیات بر من مانده است، همه را مدیون آنم که رفتنش را باور نکرده ام.


پدر عزیز، عجب این که من با آن قوم که قدرناشناست بودند و حرمتت را پاس نداشتند و پس از رفتنت نیز بیش از گذشته بر تو و نام و یاد و راه تو تاخته و می تازند همنوا شده ام! آنان نیز رفتن تو را باور ندارند. اگر باورشان آمده بود که منتظری رفته است، چرا این همه هتک حرمت پس از رحلت تو؟! هتک حرمت در همان شامگاه رحلتت، هتک حرمت در مراسم بزرگداشت تو در خانه ات، هتک حرمت در خاموش نمودن روشنایی دفتر و کتابخانه و منزل شخصی ات، هتک حرمت در ممنوعیت انتشار آثار علمی ات، هتک حرمت به آن که نام تو را و یاد تو را و راه تو را گرامی دارد، هتک حرمت به ...، و باز هم هتک حرمت.


تنگ نظران نمی دانند که سخت در اشتباهند؛ مگر منتظری در خانه و دفتر و کتاب محصور می شد و محصور می شود که چنین می اندیشند و چنین عمل می کنند؟! غافل اند از این که اگر نام و یاد و راه دیگر بزرگمردان آزاده در طول تاریخ اسلام و جهان خاموش شده و رو به فراموشی رفته، نام منتظری و یاد منتظری و راه منتظری نیز در اذهان ایرانیان و مسلمانان و آزادگان و تاریخ خاموش خواهد شد. آری، افسوس که آنان برای برکشیدن خود نیازمند فرونشاندن برشدگانند.


پدر بزرگوار، در این مختصر نمی توان وصف کمالات تو را گفت، و یا وصف خود را که در هجرانت چگونه ام؛ فقط خواستم به رسم گذشته  که اخبار و مطالب منتشر شده در دنیای اینترنت را برایت می آوردم خبری از کشورمان را برایت بیاورم که بازگو کننده بخت برگشتگی مردم ایران است؛ چرا که هنوز تو را نگران می بینم: نگران به آنچه در جامعه اتفاق می افتد، و نگران از به فراموشی سپرده شدن ارزشهای اسلام و حقوق مردم:


از زلزله و مردم بی پناه آذربایجان و سرمای سخت و طاقت فرسای آنجا که بگذریم؛ حتما شنیده ای که چندین روز قبل در حادثه آتش سوزی دبستانی در پیرانشهر، چندین دخترک در اثر آتش گرفتن بخاری نفتی و سهل انگاری و بی توجهی مسئولین آموزش و پرورش سوختند؛ و علاوه بر سلامتی، زیبایی آنها به یغما رفت. و پس از آن گزارش می دهند که دویست هزار کلاس درس بخاری نفتی غیر استاندارد دارند. عمق فاجعه آنجاست که در فردای انتشار این خبر ناگوار و جانسوز، مدیریت مدرسه به دخترک دبستانی من "ستاره" پاکتی از جانب وزارت آموزش و پرورش داده اند که تصویر پشت و روی آن در زیر آمده است:



پدر جان، ببین که رفته ای و ما را در این دریای طوفان زای وحشت آفرین وا گذاشته ای با مشتی آدم نما که برای قوام حکومت چند روزه خود این چنین متوسل به مقدسات دینی مردم شده اند، و چنین ضربه بر دین و دنیای مردم می زنند. بدان که تحمل این نابخردیها پس از تو بس سنگین تر می نماید. و بدان که قوانین عالم را به هم زده ای؛ نبودنت وزن دارد، بسیار سنگین تر از آنچه در پندار آید.


از آن زمان که تو رفتی هوا بس ناجوانمردانه سرد است، زمستان آمده است؛ با رفتنت شام یلدا آمد و بر سیاهی ها فرمان رفت.


«شام یلدا است و فرمان سیاهی ها در او       کی دگر نور امیدی تابد از مهتابها

اندر این دریای طوفان زای وحشت آفرین       راه گم کرده کجا جوید دگر پایانها

ساحل امنی نمی جویم خدایا رحمتی       تا که خود آسوده گردانم از این غرقابها»

امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.

 

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

شنیدن این فاجعه آتش می زند بر جان هر آن که بویی از انسانیت برده است:

9 آبان ماه 1391 : آقای ستار بهشتی وبلاگ نویس ایرانی توسط پلیس فتا به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی از طریق فعالیت در شبکه اجتماعی و فیس بوک" بازداشت می شود.

10 آبان ماه 1391 : ستار بهشتی وارد بند 350 زندان اوین می شود.

11 آبان ماه 1391 : ستار بهشتی طی نامه ای از بازجویانش به خاطر شکنجه شکایت می کند.

13 آبان ماه 1391 : گزارش مرگ ستار بهشتی

و اما مولانا سیف الدین فرغانی خطاب به بیدادگران می فرماید:

«هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد       هم رونق زمان شما نیز بگذرد


وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب       بر دولت آشیان شما نیز بگذرد


باد خزان نکبت ایام ناگهان       بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد


آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام       بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد


ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز       این تیزی سنان شما نیز بگذرد


چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد       بیداد ظالمان شما نیز بگذرد


در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت       این عوعو سگان شما نیز بگذرد


آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست       گرد سم خران شما نیز بگذرد


بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت       هم بر چراغدان شما نیز بگذرد


زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت       ناچار کاروان شما نیز بگذرد»


امید این که «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم».


و امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.


سوء استفاده از مقدسات تا به کی؟!


این روزها شنیده اید و خوانده اید که : «ساخت ضریح مطهر امام حسین (ع) که در شهر قم آغاز شده بود بعد از گذشت 6 سال به پایان رسید و در آستانه میلاد با برکت امام رضا (ع) با حضور مسئولان ایرانی و عراقی رونمایی شد. هیئت امناء ساخت ضریح مطهر امام حسین (ع) برای آخرین بار درب این کارگاه را برای بازدید و زیارت ارادتمندان و عاشقان سیدالشهداء (ع) گشودند و مردم از روز سه شنبه 11 مهر ماه 1391 به مدت دو هفته می توانند از این ضریح مطهر دیدن کنند. همچنین برنامه ریزی شده تا کاروانی برای انتقال ضریح به راه بیفتد و در مسیر با گذر از شهر‌ها و استانهای مختلف مورد بدرقه و زیارت مردم قرار گیرد، که پیش بینی می‌شود این سفر به مدت ۴۰ روز ادامه پیدا کند.»


مدیر پروژه ساخت ضریح امام حسین(ع) عنوان کرد: «وزن سازه ضریح جدید امام حسین (ع) بالغ بر 12000 کیلوگرم می باشد، که هزینه ساخت آن چیزی در حدود 14 میلیارد تومان بود؛ که از این مبلغ 5 میلیارد و 800 میلیون تومان به صورت کمک های نقدی، و مابقی نیز طلا و جواهراتی بود که مردم اهدا کردند.»


چند روزی است که بر در و دیوار شهر قم بنرهای تبلیغاتی بزرگ و کوچک برای جذب مردم به دیدار از ضریح ساخته شده برای مرقد امام حسین (ع) چشم نوازی می کند. مردم نیز به صورت فردی و یا گروهی برای دیدار رفت و آمد می کنند. برخی آن را به عنوان یک اثر هنری می بینند و می ستایند، و برخی دیگر آن را مقدس می دانند و خود را زائر حرم امام حسین (ع) می خوانند. اما با کمال تأسف در این دیدارها چه بسیار رفتارهایی به چشم می آید که جز خرافه گرایی و خرافه پرستی و نیز تشویق و ترغیب بر خرافات نمی توان نامی دیگر بر آن نهاد.


من با همه اعتقاد و ارادتی که به پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (ع) دارم و همه احترامی که برای آن حضرات قائلم، به هیچ عنوان این خرافه پرستی ها را نمی توانم بپذیرم؛ نمی توانم بپذیرم که در کشورم ایران که با نام جمهوری اسلامی پیوسته است خرافه گرایی ترویج می شود و از اسلام فقط نام آن باقی مانده است، و کارگزاران حکومت به ظواهری اسلامی بسنده کرده اند و آنچنان خود را و مردم را غرق در این ظواهر نموده اند که امر حتی بر خود آنان نیز مشتبه شده و بر این باورند که حکومت عدل علی (ع) تکرار شده است.


نمی توانم بپذیرم که در جمهوری اسلامی ایران آنان که نشانی از رفتار و کردار علی ندارند از نام علی و فرزندان علی ارتزاق نمایند و مقدسات را بازیچه دست خود قرار دهند و از آن به نفع خویش استفاده کنند. ادعای حکومت عدل علی را باید در رفتار یافت نه در گفتار.


ادعای علی گونه بودن را باید در این یافت که به حضرتش گفتند: خلخال از پای یک زن غیر مسلمان ربوده اند، امام فرمود: "اگر مرد مسلمانی بعد از این حادثه از روی تأسف بمیرد بر او ملامتی نیست". و جالب است بدانیم که آن خلخال بخشی از مال یک زن بود نه جان و آبرو و شخصیت او، و متجاوزان به مال آن زن دشمنان کشور و غارتگران در حال جنگ با حکومت اسلامی بودند نه مأموران حکومت علی؛ با این همه باید در مقابل آن این چنین احساس مسئولیت کرد، و باید از روی تأسف مرد.


و چه شرح مکررات می شود که بگوییم و بنویسیم که همه اینها در زمانه ای اتفاق می افتد که وضعیت نابسامان سیاسی (به ویژه ادامه حبس و حصر منتقدان سیاسی) و وضعیت نابسامان اجتماعی و اقتصادی (به ویژه وقوع اختلاسهای میلیاردی از بیت المال، و نیز مشکلات معیشتی مردم ایران) و بسیاری مشکلات دیگر همه و همه ارزش آن خلخال را که از پای زن غیرمسلمان ربودند نداشته است. و با کمال تأسف باید گفت : "از روی تأسف مردن" به چه معنا؟ که "خواب آسوده" همه را فرا گرفته است!


و باز هم این پرسش بی پاسخ می ماند که آیا از جمهوری اسلامی ایران فقط ظاهری اسلامی باقی مانده است، یا این که ظاهری اسلامی تنها دستگیره ای است که اکنون می توانند برای باقی نگاه داشتن نظام به آن تمسک جویند؟


در عمل بین آنها فرقی نیست. فقط چون گذشته و بیش از گذشته فریاد برخواهیم آورد که ای مدعیان، برای قوام چند روزه خود سوء استفاده از مقدسات و از دین و مذهب تا به کی؟! آنها را واگذارید، و بگذارید مردم اسلام را آن گونه که هست بشناسند و بفهمند و باور نمایند و عمل کنند. بگذارید مردم بفهمند که ارزش دستگیری از مستمندان و جمعیتی قابل توجه که زیر خط فقر مطلق هستند بسیار فراتر است از هزینه کردن برای احترام ظاهری به بزرگان اسلام. بگذارید مردم بفهمند که پاسداشت حرمت پیامبر اکرم (ص) و حرمت ائمه اطهار (ع)، عمل به فرامین آن بزرگواران است.

امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.


ماهواره، منحرف کننده یا آگاهی بخش؟


دیش ماهواره خانه ما عمری کمتر از یک ماه داشت. ما در خانه ای آپارتمانی زندگی می کنیم. مأموران نیروی انتظامی بدون اطلاع ما وارد بام خانه شده اند و دیش را از جا کنده و برده اند.


متاسفانه حکومت در برخورد با پدیده ای به نام ماهواره بسیار متناقض عمل کرده است. ماهواره را غیرقانونی می خوانند اما با این حال اعلام می دارند که : «دستگاه آنتن ماهواره‏اى از این جهت که صرفا وسیله‏اى براى دریافت برنامه‏هاى تلویزیونى است که هم برنامه‏هاى حلال دارد و هم برنامه‏هاى حرام، حکم آلات مشترک را دارد. لذا خرید و فروش و نگهدارى آن براى استفاده در امور حرام، حرام است و براى استفاده‏هاى حلال جایز است.»


پرسش این است که فرضا من که علاقه مند و نیازمند به استفاده از شبکه های مختلف خبری (موافق و مخالف) هستم چرا و به چه دلیل بایستی از آن محروم باشم؟! حکومت تا چه اندازه اجازه دارد در زندگی شخصی و خصوصی مردم دخالت نماید؟ و تا چه اندازه می تواند خود را قیم مردم بداند و ضامن بهشت و دوزخشان؟ آیا می تواند به بهانه حفظ مردم از انحراف اخلاقی به کار خلاف شرع و خلاف عرف دست بزند؟


آیا بدون اطلاع و اجازه صاحبخانه وارد خانه شدن و زدن و شکستن و بردن مغایر با احکام شرعی نیست؟ آیا عملی که شرعا و عرفا خطاست و جایز نیست، برای حفظ مردم از این که مبادا منحرف شوند مباح و روا و حتی واجب می شود؟


به نظر می رسد اشکال از جایی دیگر است. آقایان بیش از آن که نگران منحرف شدن مردم باشند نگران آگاه شدن آنان هستند. حکومت قوام خود را به وجود جامعه ای تکصدایی می بیند؛ جامعه ای که بستری مناسب برای رشد مداحان و متملقان است، و منتقدان سرکوب می گردند. و دانسته اند که ماهواره می تواند در بالا بردن سطح آگاهی مردم موفق باشد.


و پرسش آخر این که اگر قوام شمایان وابسته به جامعه ای تکصدایی است و فقط شنونده دیدگاههای موافق هستید، که وای بر شما و وای بر ما؛ ولی اگر شما خود بیننده و شنونده دیدگاههای مختلف در سرتاسر جهان هستید و استفاده کننده از ماهواره، چرا چنین اختیاری را از مردم سلب می نمایید؟!


و عجب این که با وجود این همه هزینه کردن برای کنترل جامعه از عدم دسترسی به ماهواره، باز هم فرستنده انواع پارازیت های ماهواره ای هستند؛ تا آنجا که علاوه بر نگرانی و نارضایتی مردم، نارضایتی مسئولین نیز از تاثیر مخرب پارازیت ها بر سلامت جسم و روان مردم به گوش می رسد، و نسبت به عواقب سوء آن هشدار داده اند.


امید این که خداوند جرأت و جسارت تجدیدنظر در کردار را به همگان عنایت فرماید.

و امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.


مرام پدربزرگ و مرام عموجان


پدر (آیت الله العظمی منتظری) به همراه عموجان عباسعلی


پدربزرگم مرحوم حاج علی منتظری کشاورزی ساده زیست بود که شب هنگام پس از مراجعت از فعالیت روزانه، علاوه بر نماز جماعت کلاس تعلیم و تفسیر قرآن برای همگان برپا می کرد. او عالم به قرآن و مهمتر این که عامل به احکام آن بود. مهمترین مشخصه مرحوم حاج علی که همواره دیگران را به آن سفارش می فرمود "تحصیل رزق حلال" بود. بر این عقیده بود که ریشه بسیاری از نابسامانی های فردی و اجتماعی جامعه در این است که به تحصیل رزق حلال و رعایت حقوق دیگران بی توجهی شده است.


به یاد دارم در سال 1367 یکی از آشنایان از ایشان خواست که دعا فرماید فرزندش صالح باشد؛ مرحوم حاج علی در پاسخ فرمود: در صورتی می توانید به صالح شدن فرزندتان امید داشته باشید که اطمینان یابید او از رزقی تامین می شود که هیچ شبهه ای در آن نیست. و به عنوان مثال فرمود: من خبر دارم که چندین دام از فلان فرد مصادره کرده اند، لبنیات این دامها در بازار می آید و شما و دیگران ممکن است دانسته یا نادانسته از آن خریداری نموده و استفاده نمایید؛ و در این صورت است که فرزند شما صالح نخواهد شد. همین اندازه که می دانید هزینه زندگی خود را از راه کسب حلال به دست آورده اید کفایت نمی کند، و بایستی مطمئن باشید که رزق شما حلال است.


در حدیث قدسی آمده است: «همانا عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن طلب روزی حلال است؛ پس چون خوراکی و نوشیدنی خود را پاک کردی، در پناه و حمایت من هستی.» در قرآن کریم هم بارها سفارش شده که از روزی حلال بهره گیرید.


همه اینها را در وصف پدربزرگ گفتم تا بگویم میراثدار ایشان، عموجان عباسعلی که به حق این سفارش پدر را نیکو اجابت نمود اکنون در بستر بیماری و ناتوانی است. مرام عموجان چون مرام پدربزرگ تحصیل رزق حلال بوده و هست. وی در طول زندگانی پر مشقت خود که به کشاورزی و خواندن نماز استیجاری گذشت چونان پدر بزرگوار خویش بسیار بر آن اصرار می ورزید.


بر این مدعا بسیار شاهد بوده ام : از این که محصولات کشاورزی خود را به گونه ای در معرض فروش گذارد که خدای ناکرده غش در معامله نشود، از این که از تحفه ای که برای او به عنوان هدیه می آوردند در صورتی استفاده نماید که اطمینان یابد صاحب آن با رضایت کامل آن را بخشیده است، و از این که ... در رفتارهای ایشان احتیاط کامل در عمل به این سفارش پدر و سفارش بزرگان دینی دیده می شود.


عموجان علاوه بر میراثداری پدر، میراثداری نیکو برای برادر بوده و هست. آزادگی او و صبوری او در برابر ابتلائات بزرگ دنیوی، که ریشه در ایمان به خدا و یقین به قیامت دارد، بر همگان روشن است. بخصوص صبوری در آن هنگام که فرزندش در راه مجاهدت جانباز جنگ گردید، و صبوری در ناسپاسی هایی که نابخردان از مجاهدتهای او داشتند. وی به یقین و در مقام عمل دریافته است که: «ان الله مع الصابرین».


و ما نیز بر این دلخوشیم که خدایی که در این نزدیکی است عمق نیاز ما را به بزرگانی که جز خیر و برکت ثمری ندارند می داند؛ و می داند که در این زمانه قحط انسان و انسانیت، برای پاسداشت بسیاری از ارزشهای انسانی تا چه حد نیازمند وجود و حضور مردان خدایی هستیم.


امید بر عنایت حق تعالی در جهت سلامتی عموجان و عاقبت به خیری ایشان.

و امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.

 

عصر حجر در عصر معاصر!


این را می نویسم در باب آنان که هنوز نیاز جامعه را به "انتقاد از خود" در نیافته اند؛ بر این امید که در نظر افتد و به این مهم بپردازند.


در دنیای خاطرات سیر می کنم و می رسم به عصر حجر در عصر معاصر! قدمت عصر حجر را به بیش از سه میلیون سال پیش تخمین زده اند و در تعریف آن آورده اند: «از آنجا که نوشتن را آغاز تاریخ می دانند، عصر حجر در دوره پیش از تاریخ جای می گیرد.» عصر حجر با توحش و بربریت و بی قانونی و ضد قانونی عجین بوده است، و همه اینها را قانون می دانستند.


اما قدمت عصر حجری که من در این نوشتار آورده ام به کمتر از 20 سال قبل باز می گردد! تابستان 1372 است. قلب پدر بیمار است و پزشکان تشخیص داده اند که باید از قم به تهران بروند و در بیمارستان لقمان حکیم معاینه شوند. صبح زود هنگام راهی می شوند. برادر و چند تن از محافظین ایشان را همراهی می کنند. عصر هنگام بر می گردند. پدر وقتی وارد خانه شدند اول کلامی که فرمودند این که: در بیمارستان به گونه ای با من رفتار کردند که از این گونه رفتار حتی درباره دشمن انسان هم نهی شده است. نمی دانم این رفتار در عصر حجر هم انجام می شده است یا خیر! و متاسفانه دیگران هم سکوت می کنند و غافل اند از این که این رفتارها و این سکوت ها چه عاقبتی در پی خواهد داشت.


شرح آن روز در کتاب خاطرات پدر این گونه آمده است:

 « سوال : حضرتعالی در سال 1372 به خاطر ناراحتی قلبی که داشتید با اطلاع قبلی به بیمارستان لقمان حکیم تهران مراجعه نمودید، که دخالت نیروهای اطلاعات منجر به بازگشت شما از بیمارستان شد؛ و این حرکت در محافل خبری داخل و خارج کشور انعکاس وسیعی یافت؛ لطفا بفرمایید اصل ماجرا از چه قرار بود و نیروهای اطلاعات چگونه مانع معالجه حضرتعالی شدند؟

جواب : بله، در آن سال برای انجام یک سری آزمایشها با هماهنگی قبلی به بیمارستان لقمان حکیم تهران مراجعه کردم، واسطه ما هم آقای فاضل میبدی بود که با یکی از پزشکان آنجا به نام آقای دکتر توکل سابقه آشنایی داشت. وقتی ما به بیمارستان رفتیم و آزمایشها و تست قلب صورت گرفت آنها گفتند شما باید سریعا بستری شوید و کمترین حرکت برای شما خطرناک است، حتی برای اینکه من کمتر تحرک داشته باشم در همان جا یک ویلچر آوردند و مرا روی آن نشاندند؛ بعد چند نفر از پزشکها که برای معاینه من آمده بودند برای انجام مقدمات کار از اتاق خارج شدند و ما هم در آنجا منتظر ماندیم و خودمان را برای بستری شدن آماده می کردیم، اما این انتظار خیلی طول کشید و چند ساعتی ادامه داشت و هیچ یک از پزشکها به سراغ ما نیامدند و این برای ما مساله ای شد که چطور اینها که این همه اصرار و عجله داشتند تا این اندازه تاخیر کرده اند؛ روی این اساس آقای فاضل میبدی از اتاق خارج شد و سراغ آنها را گرفت و وقتی آنها را دیده بود خیلی با حالت اضطراب و نگرانی گفته بودند که الان پنج نفر از نیروهای اطلاعات به اینجا مراجعه کردند و با تهدید از ما تعهد گرفتند که شما حق بستری کردن فلانی را در این بیمارستان ندارید! بعد همان پزشکها خیلی اظهار شرمندگی کرده و عذر خواسته بودند. ما هم که دیدیم قضیه از این قرار است گفتیم عیبی ندارد و با وجود همه خطرات از همان جا به طرف قم حرکت کردیم که الحمدلله اتفاقی نیفتاد؛ بعدا هم شنیدم که متاسفانه برای آقای دکتر توکل در این رابطه مزاحمتهای زیادی ایجاد کرده اند.

این قضیه وقتی منتشر شد انعکاس خیلی بدی داشت که چطور یک چنین رفتار غیر اخلاقی که همه دنیا آن را مذمت می کنند اتفاق می افتد؛ و خلاصه بعضی ها به دست و پا افتادند و شروع کردند به تکذیب کردن، و حتی با تهدید مسئولان بیمارستان را مجبور کردند تا این خبر را تکذیب کنند. در نهایت ما برای ادامه معالجات با بیمارستان خاتم الانبیاء هماهنگ کردیم و در آنجا بستری شدم.»


امید این که در عمل باور نماییم که نیاز به "انتقاد از خود" بسی بیش از "انتقاد از دیگران" است.

و امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.

  

شریف، چونان پدر صابر باش


سلام بر شریف صابر؛ دلنوشته ات را خواندم، و آنچه را از اعماق وجودت نوشته بودی از اعماق جان دریافتم. نوشته تو و درد تو که همانا درد بی دردی مدعیان است، آرام و قرار را از من نیز ربوده است. ای شریف، من با تو همنوایم؛ گاه و بیگاه از گلایه ها می گویم و می نویسم، اما دریغ و صد دریغ که درد ما را مرهمی نیست.


تنها مرهم دردهای ما که اندکی صابرمان می سازد این که می دانیم پدرانمان با شرف و عزت زیسته اند و در مجاهدت و مقاومت و شجاعت و آزادگی نمونه بوده اند و در مسیر کمال و تعالی و تقرب الهی گام برداشته اند. و آیا هدف از زندگی دنیوی چیزی جز این است؟!


این آیه شریفه می‌تواند مرهم دردهای ما باشد: « ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون» : "و باید از میان شما گروهی باشند که مردم را به نیکی فراخوانند و آنان را به کار پسندیده وا دارند و از کار زشت و نکوهیده نهی کنند؛ اینانند که نیکبخت خواهند بود." (سوره آل عمران، آیه 104).


و نیز: «الذین یبلّغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله و کفی بالله حسیبا» : "آنان که تبلیغ رسالت خدا کنند و از خدا می ترسند و از هیچ کس جز خدا نمی ترسند؛ و خدا برای حساب به تنهایی کفایت می کند." (سوره احزاب، آیه 39).


اما زنده یاد دکتر علی شریعتی ندای تو را چه زیبا پاسخ می گوید:

«اکنون شهیدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستیم.

شهیدان سخنشان را گفتند، و ما کرها مخاطبشان هستیم

آنها که گستاخی آن‌ را داشتند که ـ وقتی نمی‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب کردند

رفتند، و ما بی‌شرمان ماندیم،

صدها سال است که مانده‌ایم، و جا دارد که دنیا بر ما بخندد

که ما ـ مظاهر ذلّت و زبونی ـ بر حسین(ع) و زینب(س) ـ مظاهر حیات و عزت ـ می‌گرییم

و این یک ستم دیگر تاریخ است که ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزیزان باشیم.»


و زنده یاد فریدون مشیری که چنین سروده است:

«از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد، گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است».


پس ای شریف عزیز، آدمکان را به حال خود واگذار و بر پدر و افتخارات پدر افتخار کن و بر آن باش که چونان او صابر باشی.

امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.

 

پاسداشت آزادگی نرگس ها

 

خانم نرگس محمدی روزنامه نگار، فعال حقوق بشر، نائب رئیس و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر و رئیس هیئت اجرایی شورای صلح ایران است. وی در دوم اردیبهشت 1391 در حالی که در اقامتی اجباری در زنجان به سر می برد پس از احضار به اداره وزارت اطلاعات زنجان بازداشت و سپس به زندان اوین در تهران انتقال یافت.


او را می شناسیم، و می دانیم که در مسیر حق جویی و حق گویی و عدالت خواهی و دفاع از حقوق بشر چه خدماتی داشته و چه هزینه هایی پرداخته است. او زندگی خود را در این راه وقف نموده است و این اولین باری نیست که طعم تلخ زندان و بی عدالتی را می چشد.


پس از بازداشت خانم نرگس محمدی اخبار و مقالات متعددی منتشر شده است. قلم ها در دفاع از او بسیار نوشته اند. اما حق این بانوی فداکار به درستی ادا نشد؛ بسیاری وی را با عنوان "مادر دو کودک خردسال" و یا "مادر بیمار" خطاب کرده اند، و در پی آن در شرح و وصف فرزندان خردسال او و نیز بیماری او بسیار سخن گفته اند؛ و در نتیجه خواستار آزادی او شده اند. و متاسفانه کمتر به انسان بودن او و نیز به خدمات ارزشمند او در دفاع از حقوق بشر پرداخته شده است.


پاسداشت آزادگی نرگس ها بر ما وظیفه است و این که برای آزادی نرگس محمدی و آزادی همه زندانیان سیاسی که تنها به جرم دگراندیشی و فعالیت اجتماعی - سیاسی در حبس و حصر به سر می برند کوشا باشیم نه صرفا به خاطر بیماری آنها و یا مسئولیتی که در قبال خانواده شان دارند؛ بلکه به این خاطر که آزادی عقیده و اندیشه و بیان از حقوق اساسی و بنیادین بشر است؛ و نیز اساسی ترین آرمانهای انقلاب اسلامی ایران "استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی" بود، انقلابی که حاکمان امروز خود را حافظان آن می دانند.


این کم لطفی در حق نرگس محمدی و دیگر زندانیان سیاسی است که بیماری آنان را و یا بالاتر این که زن بودن آنان را بهانه قرار می دهند و خواستار آزادی آنان می شوند. البته شاید هم به این دلیل که از حاکمان و مسئولان خواسته اند که اگر عقل را ملاک رفتار خود نمی دانند لااقل بر اساس احساس رفتار نمایند.


نوشته هایی که از نرگس با عنوان "مادر بیمار" نام برده شده، عجیب یادآور آن است که حضرت فاطمه زهرا(س) را به جای این که بانویی حقگو و عدالت خواه و آزاده معرفی نمایند بانویی پهلو شکسته معرفی کرده اند؛ و بدین خاطر بر مظلومیت او گریسته اند. و چه جفای بزرگی در حق حضرت فاطمه ای روا داشته می‌شود که می تواند الگوی حقگویان و عدالت خواهان و آزادگان باشد.


متاسفانه شرایطی فراهم کرده اند که گویی زندان و محرومیت را حق طبیعی افراد می دانیم و شرایط نامساعد جسمی فرد و نیز مشکلات خانواده را بهانه ای برای قابل ترحم دانستن آنها و آزادی از زندان.


فراموشمان شده است که برقراری عدالت در جامعه تکلیف و وظیفه الهی حاکمان است و اساس قوام و استقرار حکومتها در رعایت عدالت توسط حاکمان آنان می باشد. پس ای حاکمان اگر برای شمایان اندکی شنوایی باقی مانده است بشنوید ندای عدالت خواهی آنان را که به جرم دگراندیشی در حبس و حصر به سر می برند.


امام محمد غزالی در کتاب ارزشمند نصیحة الملوک آورده است: «یکی از زاهدان نزد خلیفه وقت شد. خلیفه وی را گفت: ای مرد، مرا پندی ده. زاهد گفت: به سفر چین رفته بودم، گوش ملک چین کر شده بود، می گریست و می گفت: از آن نمی گریم که شنوایی از من برفته است، ولیکن از آن می گریم که مبادا مظلومی فریاد کند و من نشنوم».

امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.


مادر، بهار آمده است


فروردین و بهار از آغاز سخن می گویند؛ از دوباره شروع شدن، دوباره جان گرفتن، دوباره روییدن، و دوباره به ثمر نشستن. علاوه بر اینها فروردین و بهار از پایان هم سخن می گویند؛ از پایان سرمای سخت سوزان، از پایان هوای بس ناجوانمردانه سرد، و از پایان شب های یلدایی سیاه و بلند.


و اکنون فروردین است و دو سال می گذرد؛ دو سال از رحلت مادر گرامی می گذرد. و این آغاز و پایانهای بهاری در خصوص مادر چه زیبا معنا می یابد. برای مادری که خلاصه ای از صبر بود و تمام وجودش صبوری بود و صبوری، زیباترین بهار پایان انتظار است.


مادر، بهار آمده است؛ این بهار برای تو آغاز زندگی دیگری را به همراه آورده است. این بهار بانگ برآورده که سرمای سخت سوزان و هوای بس ناجوانمردانه سرد، دیگر بس است تو را. دیگر بس است تو را این همه شب های یلدایی سیاه و بلند.


دیگر بس است تو را این همه مصائب در این دنیای دون. بس است تو را تحمل این همه مرارت برای تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی؛ مرارتهایی که زمان نشناختند و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تن رنجور تو را آزردند و ساییدند، و پس از پیروزی انقلاب نیز بیشتر از گذشته بر تو تاختند! و تو ای مادر، چه استوار ماندی در برابر این مرارتها! همه زندگی تو صبر بود و رضایت بر رضای الهی.


مادر، بهار آمده است؛ دیگر بس است تو را این همه هزینه نمودن در مبارزه با ظلم و استبداد، و این همه نگرانی و دلواپسی برای به ثمر نشستن مجاهدات و پایمال نشدن مبارزات؛ دیگر بس است خانه بر دوشی های تو قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، و تجاوز به حریم خانه و کاشانه تو پس از پیروزی انقلاب.


مادر، دیگر بس است تو را شاهد بودن بر این همه ناسپاسی؛ ناسپاسی از جانب آنان که شأن تو را و شأن شویت را و فرزند شهیدت را می شناختند اما حرمت نگاه نداشتند؛ و نیز بی ادبی از جانب نابخردانی که پرورش یافته اند برای هتک حرمت و برای ناسپاسی.


مادر، دیگر بس است تو را تحمل این همه مصائب؛ ندا آمده است از جانب پروردگار که این تن رنجور و ستمدیده را دیگر طاقتی نمانده است برای ماندن در این دنیا و زجر کشیدن و جفا دیدن و ناسپاسی شنیدن. ندا آمده است و تو را می خوانند:

«یا أیتها النفس المطمئنة، إرجعی إلی ربک راضیة مرضیة، فادخلی فی عبادی، و ادخلی جنتی»


مادر، ندایشان را پاسخ گو؛ و پا گذار در حریم یار. آنجایی که به صابران وعده پاداش داده شده است: «اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة». که این دنیا به مانند مزرعه ای است برای آخرت؛ و چه نیکو زراعتی انجام دادی در این دنیا که آن را در سرای پسین درو خواهی کرد.


دریغ و صد دریغ که بر مادر سفر کرده بسیار جفاها رفت؛ اما فراتر از آن این که شرح بسیاری از جفاها در سینه او ماند. عمر او در روزگاری سپری شد که فریادها در سینه ها و در خانه ها مدفون می شد؛ فریاد دادخواهی او نه شنیده شد و نه نگاشته.


امید این که پروردگار متعال او را در رحمت واسعه خود در بهشت برین مأوا دهد؛ و ما را چونان او از صابران قرار دهد.

و امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.


اثبات خویش را در نفی دیگران می جویند


آیت الله العظمی منتظری، آن بزرگمرد مسلمانی و آزادگی روی در حریم یار نهاد و به دیار باقی شتافت. این عبارت را بارها و بارها شنیده ام و دیده ام و خوانده ام اما هنوز باور ندارم. باور ندارم این دنیا را بدون حجتی برای مسلمان بودن و برای بودن.


جماعتی دیگر نیز بر همین باورند. بر این باورند که منتظری همچنان هست، و همچنان باید بر او تاخت. آنان چنان مجذوب دنیا و مقامات آن شده اند که در جهت حفظ آن ابتدایی ترین اصول اخلاقی را نیز پاس نمی دارند؛ آنان که حیات خویش را در ممات دیگران می یابند، و هم آنان که اثبات خویش را در نفی دیگران می جویند؛ و چرا دیگران؟! که اثبات خویش را در نفی استاد خویش می جویند!


از همان سالهای ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، منتظری را و آزادگی اش را و صداقتش را تاب نیاوردند؛ و هماره به هر وسیله ممکن در صدد حذف منتظری از ذهن مردمان بوده اند. و با رفتن او، نامش را و یادش را و راهش را هم برنمی تابند. 30 بهمن ماه 1390 باز هم پیشتر رانده اند. پس از پلمب حسینیه و دفتر، اکنون کتابخانه و منزل شخصی پدر را نیز پلمب نمودند؛ همچنین اتاق منزل برادر را. چرا که «الغریق یتشبث بکل حشیش» : "انسان غرقه بر هر گیاه خشک چنگ زند".


پدر روی در حریم یار نهاده است؛ و آنان چنین مستأصل از نام او و یاد او و راه او هستند. غافل از این که اگر نام و یاد و راه دیگر بزرگمردان آزاده در طول تاریخ اسلام و جهان خاموش شده و رو به فراموشی رفته، نام منتظری و یاد منتظری و راه منتظری نیز در اذهان ایرانیان و مسلمانان و آزادگان و تاریخ خاموش خواهد شد.


ای غافلان! منتظری رفت و با عزت رفت؛ منتظری رفت و با شرف مسلمانی و آزادگی رفت. و شمایان نیک بدانید تا زمانی که استبداد هست، نام منتظری به عنوان بزرگمرد مبارزه با استبداد خواهد درخشید. او رفت و ما را واگذاشت؛ و ما بر این دلخوشیم که بر همه جفاها و بی عدالتی ها در حق او و در حق دیگران در روزی که آن را یوم الحساب می نامند رسیدگی می شود. اما شمایان:


«اگر دانی که فردا محشری نیست

سوال و پرسش و پیغمبری نیست

بتاز اسب جفا تا می توانی

که فائز را سپاه و لشکری نیست»


سالیانی است که منتظری را، همو را که در محضرش شاگردی کرده اند، در کفه ای از ترازو نهاده اند و آن را پایین می آورند تا خود در کفه دیگر برتری یابند؛ غافل از آن که ارزش از آن کفه ای است که پایین می آید، و کفه ای که بالا می رود نشانی جز سبکی و بی مقداری ندارد.


و اما تو ای پدر؛ هرگاه حرامیان بر تو تاخته و می تازند، به شأن والای تو و مقام و فضیلت و رادمردی تو بیش از پیش آگاهی می یابم. اما باز هم نمی دانم که:

«تو در نماز عشق چه خواندی؟
که سالهاست
... این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند!»

امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.