خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پای‌بست ویران است!


استاد سخن، سعدی شیرازی، در شاهکارش گلستان، چه زیبا در وصف این روزگار فرموده است!

در حکایت اول از باب ششم (در ضعف و پیری) از پیری صد و پنجاه ساله در حال نزع می‌گوید که با وجود عمری دراز، همچنان بر حیات دنیا امید دارد!

و آنگاه که می‌خواهند طبیبی را برای معالجت بخوانند، سعدی می‌فرماید:
"دست بر هم زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاده حریف
خواجه در بند نقش ایوان است

خانه از پای‌بست ویران است!"

طبیب ظریف هم اگر بیاید و ببیند پیری این چنین بر زمین اوفتاده و در بستر تباهی است، از سر تاسف دست بر هم می‌ساید و از درمان او ناامید می‌شود؛ چرا که پیری دردی است بی‌درمان!

شبیه خانه‌ای که در حال فرو ریختن است و پایه‌هایش سست، اما توجه معمار به نقش و نگارهای ظاهری آن باشد!

آری؛ چنین است رسم سرای کهن!

سوم تیرماه ۱۴۰۳


وای‌تان و وای‌تان و وای‌تان!


«ای شمایان مدعی بر عدل و داد

ای به ظاهر احمد و باطن قباد

ای نجات بینوایان را شعار

در عمل دنبال مال و اقتدار

ای همه قدرت به دستان جهان

وای‌تان و وای‌تان و وای‌تان»

یک سال گذشت از ظلم عظیمی که بر مهسای ایران و مهساهای ایران رفت! و از خیزش عظیم «زن، زندگی، آزادی»!

و مدعیان بر عدل و داد، به جای این که از ننگ این ظلم عظیم بمیرند، و یا دست‌ کم مردم و خواسته های آنان را ببینند، همچنان بر کشتار و اعدام و بگیر و ببند حکم می رانند و حفظ نظام را اوجب واجبات می دانند و اهمیت آن را از حفظ یک نفر ولو امام عصر بیشتر می خوانند!

آیا ندیده اند که قرآن کریم می فرماید: «هر کس شخصی را بی آن که کسی را کشته باشد یا فسادی در زمین کرده باشد بکشد، مثل این است که همه مردم را کشته است». (مائده، 32)

و آیا نشنیده اند که: «پیامبراکرم(ص) حتی راجع به اتهام قتل هم اجازه نمی دادند بیشتر از شش روز متهم را زندانی کنند! و در طی شش روز مدعیان قتل اگر شاهد نیاوردند و اثبات نکردند، او را آزاد می کردند». (وسائل، ج 19، ص 121)

ظاهرا جان مردم و آزادی و حق انتخاب آنان، برای حاکمان پشیزی ارزش ندارد؛ و می خواهند کشور را با بحران آفرینی اداره نمایند.

بس کنید این سیاست لجبازی با مردم، و این استبداد مطلقه را؛ و فریاد دادخواهی مردم را بشنوید!

«دیگر بس است عدل، پس از این ستم کنید

لطفی کنید و از سر ما سایه کم کنید»


انتهای بن بست اصلاحات


واژه اصلاحات و اصلاح طلبی در دوره معاصر از سال 1376 به صورت رسمی در ادبیات سیاسی ایران رایج شد. بانیان آن شاید در مقام نیت، اصلاحات اساسی در ساختار حکومت را مد نظر داشتند؛ اما در مقام عمل، حاکمیت از همان ابتدا نشان داد که اصلاحات را پذیرا نیست، و پروژه اصلاحات وارد بن بست شد.

نمونه آشکار آن حصر ظالمانه آیت الله منتظری است که از همان سال (آبان 1376) آغاز شد و بیش از پنج سال به درازا کشید. وه که در آن روزها چه سکوت مرگباری حاکم بود، و چه آسان مهر تـأیید بر تمامیت خواهی قدرت سواران زده شد!

مرور بسیاری از رخدادهای پس از 1376 هم نشان می دهد که اصلاح طلبی در جامعه ای که مبتلا به استبداد دینی است ره به جایی نمی برد.

این مقدمه کوتاه را نوشتم تا با شرح واقعه ای که برایم اتفاق افتاده است، بگویم که من انتهای بن بست اصلاحات را هم با چشمان خود دیدم:

با آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» در شهریور 1401 خیابانهای بسیاری از شهرها از یگانهای ویژه پر شد؛ من بارها و بارها با فرماندهان یگان ویژه در خیابانهای قم هم کلام شدم و بنا بر وظیفه خود به آنها می گفتم: "وقتی من و شما از دینداری دم می زنیم و از قرآنی که می فرماید: «لا اکراه فی الدین» (در دین هیچ اجباری نیست) چگونه می توانیم حجاب را بر مردم اجبار نماییم؟! و شمایان که حجاب زنان را بهانه قرار داده اید و چنین بر جامعه می تازید، بدانید که «المأمور معذور» خلاف عقل و شرع است؛ و در معصیت خداوند، اطاعت مخلوق جایز نیست."

عجیب این که قریب به اتفاق این فرماندهان می گفتند: ما فکر کرده ایم شما توقف کرده ای برای تشکر از زحمات ما!!!

در حقیقت چون من با حجاب چادر بودم، مرا هم موافق خود و موافق این حکومت استبدادی می پنداشتند!

و چون می فرمایند: «کسی که خود را در مواضع تهمت قرار دهد، نباید کسی را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا می کند؛ بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوء ظن را فراهم کرده است» از آبان ماه تصمیم گرفتم حجاب چادر را کنار بگذارم.

اما انتهای بن بست اصلاحات را اسفند ماه گذشته با چشمان خود دیدم، وقتی که برای تمدید بیمه به سازمان تأمین اجتماعی مراجعه کردم. طی چند ماه گذشته هم یکی دو بار به عنوان ارباب رجوع مراجعه کرده بودم و مشکلی نبود؛ ولی این بار در نگهبانی سازمان برای خانم های بدون چادر ممنوعیت گذاشته شده بود! و وقتی من بدون توجه به تذکر نگهبان وارد محوطه شدم، نیروی انتظامی را خبر کرد و اعلام کردند که از هفته قبل قانون جدید این است که برای ورود به سازمان تأمین اجتماعی، داشتن چادر اجباری است!

در جنبش «زن، زندگی، آزادی» حاکمیت همانند همیشه به جای این که مردم را ببیند و صدای آنان را بشنود و به خواسته های معقول و مشروع آنها تن دهد، محدودیت های بیشتری اعمال کرده است که نه با عقل سازگار است و نه با شریعت موافق.

در نگهبانی سازمان تأمین اجتماعی، شاید آنها فضایی دیگر را می دیدند و خرسند از این که در موضع قدرت هستند، اما من به عیان انتهای بن بست اصلاحات را می دیدم.

ای کاش مسئولین امر در این بهار طبیعت و در این بهار قرآن به خود آیند و خواسته های قانونی مردم شریف ایران را به رسمیت بشناسند؛ ای کاش!


از این ننگ بمیرید!

 

از حضرت مولانا عذرخواهم که او از عشق می گوید: «بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید»؛ و اما ما باید بگوییم: بمیرید بمیرید از این ننگ بمیرید!

مخاطب این کلام از بالاترین مقام کشور است که به صورت مطلقه حکم می راند، تا من که خبر چنین فاجعه و فجایعی را می شنوم و سکوت می کنم.

خبر این است که مهسا (ژینا) امینی در پی بازداشت توسط «گشت اجبار» جمهوری اسلامی جان می بازد!!!

و ما باید با شنیدن این خبر از غصه بمیریم!

مگر نه این است که حضرت علی(ع) در واکنش به کشیدن خلخال از پای یک دختر غیر مسلمان فرمود: اگر بعد از این حادثه، مرد مسلمانی از غصه بمیرد جای ملامت نیست؟!

اما قبل از مردن، بایستی من سکوتم را بشکنم؛ و تو که برای خودت اختیارات مطلقه قائل هستی، گشت اجبارت را برچینی، و هر آنچه را که به نام دین انجام می دهی ولی با آموزه های دینی در تناقض است.

قرآن مجید در مورد اساس دینداری می فرماید: «لا اکراه فی الدین»: اجباری در دین نیست. پس چگونه است که در مورد حجاب چنین اجباری را بپذیرد؟!

من شخصا به عنوان یک ایرانی مسلمان ضمن اعتقاد به اصل حجاب، از حجاب اجباری اعلام انزجار می نمایم؛ و معتقدم که چنین اجبارها و رفتارهای نابخردانه است که مردم و خصوصا جوانان ایران را دین گریز و دین ستیز کرده است.

امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.


یوم تبلی السرائر


یادداشت آیت‌الله منتظری به آیت‌الله خمینی (سال ۱۳۶۵):
شنیده شد فرموده‌اید: "فلانی مرا شاه و اطلاعات مرا ساواک شاه فرض می‎کند" البته حضرتعالی را شاه فرض نمیکنم ولی جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است، من این جمله را با اطلاع عمیق می‎گویم.
کتاب خاطرات، ص ۱۲۱۳

و امروز گویی آه مظلومان اندکی کارساز شده و صبر خدا از این همه جنایت به نام او و دین او به سر آمده، که گوشه‌ای از روز قیامت و "یوم تبلی السرائر" را به امروز آورده است؛ و البته وای به روزی که در آن روز رازها همه فاش شود!

هک دوربین‌های مدار بسته زندان اوین توسط گروه "عدالت علی" صحه می‌گذارد بر گوشه‌ای از جنایاتی که جمهوری اسلامی در پس پرده بر زندانیان مظلوم و بی‌پناه روا داشته؛ و فریاد آنان هرگز شنیده نشده است!

این نکته مهم پنهان نماند که وقتی این فجایع و رفتارهای شرم‌آور در منظر مردم و در سالن انتظار و راهرو اتفاق افتاده، پس در خلوت و اتاق بازجویی و شکنجه چگونه‌ عمل شده و عمل می‌شود؟!

در پی این رسوایی، رئیس سازمان زندانها عذرخواهی کرده و گفته: با عوامل خاطی برخورد جدی خواهد شد.

اما مگر می‌شود برخورد با آنانی که از ابتدای پیروزی انقلاب به نام جمهوری اسلامی در زندانها و در پس پرده‌ها بر مردم ظلم و جنایت روا داشته اند، جز در دادگاهی عادلانه و علنی در دنیا و یا در دادگاه الهی صورت گیرد؟!

متاسفانه روال کار در زندانها همواره بر شکنجه و جنایت بوده است! این عذرخواهی تنها نمکی است بر زخم زخم‌ دیدگان و خانواده‌های جان باختگان از ۵۷ تا اکنون و بر همه آزادگان! و به سخره گرفتن همه مصائبی است که بر آنان رفته است!

فقط می‌توان از زبان ناصر فیض، شاعر گرانقدر فریاد برآورد:
دیگر بس است عدل، پس از این ستم کنید
لطفی کنید و از سر ما سایه کم کنید

یازده سال می‌گذرد در غم هجران پدر!


یازده سال است که «دل از ناله و ناله از دل حکایت می‌کند در فراق تو»؛ و «خون دل است از غم هجرت به جام ما».

پدر که با این آیت از قرآن بسیار مأنوس بود و همواره همگان را بر آن سفارش می‌نمود که: «واصبروا ان الله مع الصابرین» در عجبم که چرا خود پس از عمری صبوری و استواری، در ۲۹ آذرماه ۱۳۸۸ در برابر جور و جفای زمانه، دیگر باره تاب نیاورد و رفت؟!

رفت، و ما را واگذاشت با «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل»!

پدر جان! تو آسمانی شدی؛ و ما چه بسیارمان مردگانی زنده‌نما شده‌ایم در این دیار استبدادزده!

که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «منهم تارک لانکار المنکر بقلبه و لسانه و یده، فذلک میت الاحیاء»: گروهی از مردم مبارزه با منکر را با دل و زبان و دست ترک می‌کنند، پس اینها در حقیقت مردگانی زنده‌نما هستند!

و در پایان می‌فرماید: «و افضل من ذلک کله کلمة عدل عند امام جائر»: و بالاتر از تمام امر به معروف‌ها و نهی از منکرها، گفتن یک کلمه حق است در برابر حاکم ظالم.

و امروز آن یک کلمه این که: به هوش باشید و فریاد مردم به تنگ آمده از استبداد را بشنوید!

عقل و شرع و قانون حکم می‌کند که هیچ حاکمی بدون پشتوانه مردمی حکم نراند. فریاد رفراندوم خواهی مردم را بشنوید و به برگزاری همه‌پرسی تن در دهید.

و حُسن ختام این نوشته را از زبان پدر می‌آورم: «امیدوارم مسئولین امر از این راه انحرافی که در پیش گرفته‌اند دست برداشته و حقوق از دست رفته مردم را استیفا نمایند، خسارات را جبران نموده و بیگناهان را بیش از این در زندان نگه ندارند، و با پایان دادن به سناریوهای نمایشی دادگاهها و پخش اعترافات آنچنانی بیش از این قضاء اسلامی را مسخره نکنند؛ و یا لااقل شجاعت این را داشته باشند که اعلام کنند این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی، و هیچ کس هم حق اعتراض و اظهارنظر و انتقاد ندارد.» (کتاب دیدگاهها، ج ۳، ص ۴۲۴)


خودمانی با سید علی خامنه ای


سال ۱۳۵۲ بود؛ پدر به همراه خانواده در تبعیدگاه طبس به سر می برد؛ از جمله خاطرات کودکی من آمدن سید علی خامنه ای بود به طبس برای دیدار پدر.

در ارگ تاریخی طبس پیرمردی شیرین زبان زندگی می کرد به نام سید علی میرزا، از دوستان و آشنایان هر کس به طبس می آمد به سفارش پدر حتما به ارگ می رفت و از کرامات سید علی میرزا بهره می گرفت.

من با این که پنج سال بیشتر نداشتم پدر مرا به عنوان راهنما برای سید علی خامنه ای و خانواده اش انتخاب کرد، و با آنها به دیدار سید علی میرزا رفتیم. به خاطر دارم که در راه خودمانی بسیار از دغدغه های کودکی ام برای ایشان می گفتم.

و امروز باز هم خودمانی از دغدغه هایم برای سید علی خامنه ای می گویم؛ می گویم: گذشته از همه انتقادهایی که بر حکومت شده است، آیا وجدان شخص شما پس از سی و اندی سال حکمرانی! می پذیرد که بدون بیعت گرفتن از مردم باز هم به حاکمیت ادامه دهید؟! آیا سیستم جمهوری اسلامی پس از چهل و اندی سال حکومت! هرچند هم آن را متعالی و حکومت عدل علی بدانید! نیازمند تایید از جانب مردم نیست؟!

همان علی که در خطبه سوم از نهج البلاغه می فرماید: «آگاه باشید، قسم به آن خدایی که دانه را شکافت و روح را آفرید، اگر نبود حاضر شدن حاضرین، و اگر نبود ... هرآینه ریسمان خلافت را بر شانه اش می انداختم.»

و این مهم امروز تنها با یک همه پرسی و رفراندوم آزاد ممکن می شود؛ پس به برگزاری آن تن دهید و به حکمرانی خود مشروعیت بخشید و بدین وسیله پاسخگوی ندای وجدان خویش باشید.

مادر و پدر مرا یادتان هست؟! هفتم فروردین ماه امسال دقیقا ده سال است که مادر، آن بانوی صبر بر مصائب، درگذشته است؛ و نیز بیش از ده سال است که پدر دار فانی را وداع گفته؛ و من با این که برترین عزیزانم را از دست داده ام، در این دنیای وارونه، روزی نیست که خداوند حکیم را شاکر نباشم که آن دو از این دنیای دون رخت بربسته اند! وقتی این همه نابخردی را می بینم که با نام اسلام و در پناه آرمانهای انقلاب صورت می گیرد و نتیجه آن جز اسلام ستیزی و دین گریزی جوانان نیست، وقتی این همه ظلم و استبداد را می بینم که بر مردم و بر محصورین و زندانیان سیاسی و نرگس ها و نسرین ها روا داشته می شود، آری خداوند را شاکرم که پدر و مادر از این دنیا رخت بربسته اند و بیشتر از آنچه دیدند شاهد پایمال شدن هر آنچه برایش مجاهدت کرده بودند نیستند.

اکنون بسیار دیر شده است! اما در این اندک فرصتی که باقی مانده و در این زمانه ای که خداوند قدرت لایزالش را با ویروسی بسیار خردتر از پشه نمرود به همه مان بیشتر از پیش می نمایاند، بایستی برای حسابرسی بشتابیم، که فرموده اند: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا».

یک دهه در هجران پدر!


آذر ماه آمده است؛ آذری که بر تمام هستی من شرر زد؛ و با این شرر همه روزها و ماههای زندگانی‌ام آذر شده است. و اکنون یک دهه در هجران پدر می‌گذرد؛ یک دهه از ۲۹ آذر ۸۸!

برای وصف «پدر» نیازی به قلم من نیست؛ قلم‌ها در وصف کمالات او در دوران حیات و پس از ممات بسیار نوشته‌اند؛ هرچند بدخواهان آن قلم‌ها را شکستند و دهان‌ها را بستند.

در توصیف او کلمات در می‌مانند و واژه‌هایی چون صبر و استواری کمر خم می‌کنند؛ درباره‌اش به اختصار می‌توان گفت که نام او برای همیشه تاریخ زنده و سربلند است، و راه او نزد آزادی خواهان و حق طلبان مستدام.

من فقط می‌خواهم بگویم: ای پدر آسمانی! هر روز که می‌گذرد هجرانت را بیشتر و بیشتر حس می‌نماییم و خلأ وجودت و حضورت نمایانتر می‌گردد. رفته‌ای و ما را در این دریای طوفان‌ زای وحشت‌ آفرین وا گذاشته‌ای با مشتی انسان نما که برای قوام حکومت چند روزه خود این چنین ضربه بر دین و دنیای مردم می‌زنند!

از آن زمان که تو رفتی هوا بس ناجوانمردانه سرد است، زمستان آمده است؛ با رفتنت شام یلدا آمد و بر سیاهی‌ها فرمان رفت.

«شام یلدا است و فرمان سیاهی‌ها در او
کی دگر نور امیدی تابد از مهتابها
اندر این دریای طوفان زای وحشت آفرین
راه گم کرده کجا جوید دگر پایانها
ساحل امنی نمی‌جویم خدایا رحمتی
تا که خود آسوده گردانم از این غرقابها»

و چقدر امروز جای خالی تو بیشتر احساس می‌شود. در آن روزگاران بر حاکمان نظام بانگ برآوردی که این حکومت را دیگر نه جمهوری بخوانید و نه اسلامی بدانید!

اکنون پدر جان کجایی که ببینی جمهوریت و اسلامیت و انسانیت را بیش از پیش زیر پا نهاده‌اند و مردمان این سرزمین را اشرار می‌خوانند و آشکارا بر آنان حکم تیر می‌رانند! و غافل‌اند از این که نارضایتی‌‌ها و اعتراض‌ها و بحران‌ها نتیجه عملکرد نادرست خودشان است که علاوه بر این که آرمانهای انقلاب یعنی «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» را زیر پا نهاده‌اند، فساد و فقر نیز به بار آورده‌اند و بنا بر حدیث نبوی: «کاد الفقر أن یکون کفرا: نزدیک است که فقر به کفر بینجامد.» پس با این حساب بر عواقب سوء فقر ملامتی نیست.

و در پایان در هجران آن بزرگمرد، باز هم همنوا با حضرت مولانا می‌خوانم:
«والله که شهر بی‌ تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست»


--- 
 ---

آقایان، سی سال و چهل سال کم نیست!

 

سی سال کم نیست؛ فاصله میان دو نسل است. از دیدگاه روان شناسی و جامعه شناختی بینش ها و خواسته های دو نسل متفاوت است. و امروزه که سرعت تحولات در تمامی عرصه های زندگی بشری این چنین شتاب دارد، تفاوت بین نسل ها بیش از پیش نمایان است.

 

این سخنان بنیانگذار انقلاب اسلامی در سال ۵۷ را همه در خاطر داریم:

«سرنوشت هر ملتی به دست خودش است ... اما این که محمدرضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشترشان بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادراک آن وقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؟! ... هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟َ!»

 

خرداد امسال دقیقا سی سال از حکومت رهبر فعلی ایران می گذرد، و بیش از چهل سال از حکومت جمهوری اسلامی. به یقین نسل عوض شده است. ایرانیانی که در همه پرسی جمهوری اسلامی در سال ۵۸ شرکت کرده بودند، در حال حاضر کمتر از ۱۵ درصد جمعیت فعلی ایران را تشکیل می دهند! و این با عقل سلیم سازگار نیست که اکنون همان همه پرسی ملاک و معیار باشد!

 

آیا هنوز هم وقت آن نرسیده که آقایان بار دیگر حکومت خود را و عملکرد خویش را در انتخاباتی آزاد به همه پرسی و یا رفراندوم بگذارند؟! انتخابات و رفراندومی آزاد و عاری از هر گونه نظارت استصوابی.

 

در پس این انتخابات و رفراندوم، اگر بیعت مردمی را داشتند، مشمول کلام حضرت علی(ع) خواهند بود که فرمود:

«آگاه باشید، قسم به آن خدایی که دانه را شکافت و روح انسانها و حیوانات را خلق کرد، اگر نبود حاضر شدن این حاضرین – کسانی که برای بیعت با حضرت جمع شده بودند – و اگر نبود تمام شدن حجت بر من به واسطه وجود ناصر و یاور، و اگر نبود پیمانی که خدا از علما گرفته که ساکت نمانند و بی تفاوت نباشند بر پری شکم ظالم و گرسنگی مظلوم، هرآینه ریسمان خلافت را بر شانه اش می انداختم.»

 

و اگر بیعت مردمی را نداشتند، شایسته است این سخنان حضرت را نصب العین خود قرار دهند که:

«حکومت نزد من از آب بینی بز نامطلوب تر است، و از لنگه کفشی پاره بی ارزش تر، و از برگ جویده در دهان ملخی خوارتر، و از استخوان خوکی در دست فرد جذامی پست تر.»

 

امیدوارم حال که با زبان به پیروی از حضرت علی(ع) افتخار می کنیم، در عمل نیز پیرو واقعی آن حضرت باشیم.

 

پنج دهه


طبع دنیای امروز با اختصارگویی موافق تر است؛ بنابراین بایستی بر مبدع داستانهای کوتاه شش کلمه ای و ده کلمه ای درود فرستاد؛ من نیز به پیروی از این روش نیک در آستانه چهل سالگی انقلاب ایران، برگزیده مشاهدات خود را در این پنج دهه از زندگی خویش در قالب چند کلمه بیان می دارم:


(از سال ۱۳۴۷): فقط مبارزه بود و تبعید و زندان و استقامت، و وحدت.


(از سال ۱۳۵۷): پیروزی آمد و ترکش و شهادت، و در پی آن تفرقه و خشونت.


(از سال ۱۳۶۸): سعه صدر می دیدم؛ و در مقابل، چشم بستن بر حقایق و تحریف تاریخ.


(از سال ۱۳۷۶): حصر ناجوانمردانه بود! و سکوت و باز هم سکوت از جانب مدعیان دینداری.


(از 29 آذر ۱۳۸۸): و در پایان: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.


و همچنان همنوا با حضرت مولانا:

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست


دو نکته مثبت درباره «مستند قائم مقام»؛ ولی ای کاش ...


البته من هنوز مستند قائم مقام را ندیده ام، ولی فایل صوتی آن را شنیده ام؛ از نظر من دو نکته مثبت بر آن مترتب است:


اول این که: مایه امیدواری است که حکومت و بچه هایش پس از سالیانی تلاش مستمر و بگیر و ببندهای فراوان برای سانسور و حذف و محو نام منتظری از اذهان مردم و از حافظه تاریخ ایران، بالاخره به این نتیجه رسیدند که محو کردن نام او ممکن نیست؛ و در سالهای اخیر به ناچار اذعان نموده اند که فردی به نام حسینعلی منتظری وجود داشته است.


و دوم این که: این مستند در بینندگان آن خصوصا نسل جوانی که از نزدیک با واقعیت ها آشنا نشده اند، در جهت مطالعه بیشتر و بیطرفانه در این زمینه و رسیدن به حق و حقیقت ایجاد انگیزه می کند.


ولی ای کاش سازندگان این مستند در آن مواردی که چشم بر واقعیت ها بسته اند و در جهت قلب حقایق کوشیده اند و از آخرت و یوم الحساب غفلت ورزیده اند، لااقل در جهت منافع دنیایی خویش قدم برداشته باشند نه در جهت منافع دنیایی دیگران؛ که این عقلانی تر می نماید.


و ای کاش مستند قائم مقام را با عباراتی چون "روایت بدون سانسور از زندگی آیت الله منتظری" و یا "بیانی بدون قضاوت از تاریخ" لقب نمی نهادند؛ که در این صورت بایستی فرهنگنامه ای جدید برای ترجمه این عبارات نگاشته شود.


و ای کاش در آن مواردی که از کتاب "خاطرات" و کتاب "دیدگاهها" و نیز "انتقاد از خود" و آثار دیگر آیت الله منتظری بهره برده اند، اشاره ای هم می داشتند به این که پس از سالیانی هتک حرمت و حصر او، و شکستن و دریدن و غارتهای مکرر از دفتر و محل تدریس وی، و نیز حبس و طرد علاقه مندانش، این آثار و نیز بسیاری از آثار دیگر در این باره از جمله کتابهای "واقعیت ها و قضاوت ها" و "نگاهی دیگر" و "بهای آزادگی" و ... هنوز هم اجازه چاپ نیافته اند و همچنان در فیلتر هستند. و حال آن که حکومتیان در رد این کتابهای چاپ نشده و در جهت تخریب آیت الله منتظری، با هزینه بیت المال کتابهایی را چاپ و در تیراژهای میلیونی بین مردم توزیع کرده اند و بر منابر بسیار سخن رانده اند و از بلندگوهای مختلف بسی بهره برده اند.


و ای کاش ...

و ای کاش های بسیار.


و در پایان در آستانه هشتمین سالگرد درگذشت آن مرد خدا، از خداوند متعال خواهانم که ما را توفیق عنایت فرماید که ادامه دهنده راه او باشیم و چون او در جهت انجام وظیفه صبور و بردبار.


انتخابات ریاست جمهوری 96



نزدیک به پنجاه سال سن دارم اما رأی اولی هستم؛ امیدوارم فریاد رأی من شنیده شود. 

سعیده منتظری


ما همه احمد منتظری هستیم


آی حاکمان غافل از روز حساب «فأین تذهبون؟!»

در این حکومتی که آرمانهای آن استقلال بود و آزادی و جمهوری اسلامی، «فأین تذهبون؟!»


امروز صبح آقای احمد منتظری بدون هیچ گونه احضاریه رسمی به دادگاه فراقانونی ویژه روحانیت فراخوانده شد و پس از ساعتی اطلاع داد که: "ماندگار شده ام". این اولین ظلم این حکومتِ به ظاهر اسلامی نیست و ظاهرا آخرین آن هم نخواهد بود؛ چرا که «الغریق یتشبث بکل حشیش»: مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند.


گفتنی ها همه گفته شده؛ من فقط خواستم به حکومتیان بگویم: "ما همه احمد منتظری هستیم"؛ و "ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند".


مرد نکونام نمیرد هرگز


و اما "پدر" حق جو بود و حق گو بود و پوینده راه حق، و از برای من و بسیاری دیگر شمس فروزانی که حق را بدو می یافتیم؛ ولی 29 آذر 1388 آمد و تقدیر الهی بر این شد که زین پس خورشید نتابد و زمستان بیاید.


«نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

که سرما سخت سوزان است

و هوا بس ناجوانمردانه سرد است 

... زمستان است»


و من باید فرا رسیدن زمستان را ناباورانه می پذیرفتم؛ و همنوا با حضرت مولانا می خواندم: 

«والله که شهر بی‌ تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم، صورت ایمانم آرزوست»


آری؛ و اینک در هفتمین سالی که پدر در سرای عقبا جای گرفته است، باز هم «گوشم شنید قصه ایمان و مست شد»؛ و همه بیش از گذشته شنیدیم فریاد دادخواهی و عدالت طلبی آن تنها بزرگمرد را در آن زمانه سکوت مرگبار در برابر آن همه بی عدالتی؛ و باز هم بیشتر از گذشته شمسی فروزان و چراغی نمایان شد برای آنانی که نگرانند که مبادا ره گم کنند.


عجب که او در آن سرای نیز تاب بی عدالتی ندارد و فریاد دادخواهی بر می آورد از برای آنان که از مخالفین او محسوب می شدند!


در توصیف پدر کلمات در می مانند و واژه هایی چون صبر و استواری کمر خم می کنند؛ در وصفش فقط می توانم بگویم که نام او برای همیشه تاریخ زنده و سربلند است، و راه او نزد آزادیخواهان و حق طلبان مستدام.   

امید این که پوینده راه حق و حقیقت باشیم.



نمایشگاه کتاب، و آثار آیت الله منتظری


ای پدر، می دانم که تو خود از سرای عقبا بر آنچه در این سراب دنیا می گذرد نیک آگاهی؛ و می دانم که روح لطیف تو را آزار می دهد هر آن جایی که حقی پایمال می گردد و به دنبال آن فریاد آن صاحب حق نیز هم؛ و می دانم و هنوز می شنوم فریاد دادخواهی و عدالت طلبی تو را آن هنگام که بی عدالتی ها را می بینم.

اما با این حال هر شب و هر روز هر آنچه را می گذرد برای تو می نویسم؛ و امشب به بهانه برگزاری نمایشگاه کتاب برایت می نویسم که:

پدر جان، پس از گذشت چندین سال که نام تو و آثار تو با همه گونه بی مهری روبرو بود، و وزارت ارشاد را مجوزی برای چاپ و نشر آثارت نبود، سال گذشته چندین کتاب تو، آنهایی که سیاسی نیست و صرفا مباحث علمی است، اجازه چاپ گرفت.

و ما این را قدمی مبارک به حساب آوردیم و به فال نیک گرفتیم. و چنین شد که از میان بیش از پنجاه اثر تو، در نمایشگاه کتاب امسال، تنها پنج اثر حضور داشت.

اما ای پدر، در این باره باید از تنگ نظری هایی که همیشه بوده و هست و هزاران افسوس که هیچ کس را در عمل یارای مقابله با آن نیست، نیز برایت بنویسم:

گرچه وزیر محترم ارشاد به دلیل رنج هایی که در به ثمر رسیدن انقلاب تحمل نموده حامی آزادی عقیده و بیان است، ولی در همه امور کشورمان و از جمله نمایشگاه کتاب امسال، این نظامیان بودند که حرف اول را می زدند و برای وزارت ارشاد تکلیف معین می کردند که کدام یک از انتشارات اجازه دارند در نمایشگاه غرفه داشته باشند و کتابهای خود را ارائه دهند!!! و با کمال تأسف باید بگویم که در ابتدا اعلام نمودند که انتشارات ارائه دهنده آثار تو از داشتن غرفه محروم است! و پس از اعتراض و پی گیری های مکرر بالاخره با اختصاص دادن غرفه ای 9 متری به جای 35 متری موافقت نمودند!

و در آخر دوستان با امید به آینده ای بهتر، از همان مختصر تمهیدات در جهت ترویج دیدگاههای تو استفاده کردند.

ای پدر، می دانم که برای تو که همه عمر خود را و همه آسایش خود را برای والایی ارزشهای اسلامی و انسانی وقف نمودی و در راه آن با همه گونه شداید روبرو بودی و همین شداید و ابتلائات و امتحانات دنیوی بود که از تو اسطوره ای به نام "منتظری" ساخت، این گونه تحمل نشدن تو و نام و یاد و راه تو از جانب شاگردان ناسپاست که هر گونه بی حرمتی و هتک و حصر را بر تو روا داشتند، چندان عجیب و جدید نیست.
 
همه اینها را می دانم، فقط نمی دانم که:
«تو در نماز عشق چه خواندی؟
که سالهاست
... این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند!»